درباره من

اجازه بدهید سه تا از بزرگترین اشتباهاتم، من را به شما معرفی کند.

نمره ۲۰ و رضایت اولیای مدرسه از علاقه و استعداد مهم تر است.

تنها هدفم از مدرسه رفتن و تحصیل ، نمره بیست و شاگرد اول شدن، بود. چسبیده بودم به این هدف و از علاقه اصلی خودم که نویسندگی بود دور شدم. چندبار در سطح منطقه رتبه اول تا سوم داستان نویسی را به دست آوردم.

اما فکر میکردم دو تا کار را نباید همزمان باهم پیش برد. پس چسبیدم به نمره بیست و شاگرد ممتاز بودن.

پول با ارزش تر از علاقه و استعداد است.

موقع انتخاب رشته، علاقه ام را وارسی کردم و به این نتیجه رسیدم از ادبیات و قصه ها پولی در نمی آید. من عاشق پول زیاد و فوری بودم. ته قلبم را تکاندم تا علاقه نون و آب دار تری پیدا کنم. روانشناسی پیدا شد.

سال ۸۸ وارد دانشگاه شدم و روانشناسی عمومی خواندم. این یکی اشتباه نبود. روانشناسی را دوست داشتم و دارم. اما عشق به پول ویزیت، نتوانست من را به حرکت و تلاش وادار کند. عشق به پول بدجور مرا از حرکت و پویایی دور کرد.

ادای خسته ها را درآوردم

جامعه را بی هدف تر، بیمارتر و لذت طلب تر از آن دیدم که بخواهم برایش قصه بنویسم. پولی هم که ازش در نمی آمد. من هم که خسته بودم. پس به خودم زحمت ندادم حتی به علاقه ام یک قدم نزدیک شوم. نا امید شدن و دست کشیدن از علاقه ای که به آن نزدیک هم نشده بودم بزرگترین اشتباه من بود.

آدم یک روزی اشتباهاتش را رها میکند 

 

من هیچ شغلی را دوست نداشتم. هیچ پولی هم نداشتم. هیچ دلخوشی هم نداشتم. به استعدادم لعنت فرستادم. چرا انقدر کویر و بی آب و علفی لامذهب؟ کاش نقاش بودم. گرافیست میشدم ، علاقه و درآمد را یکجا داشتم.

تصمیم گرفتم نویسندگی را از نزدیک بشناسم.

اولین و آخرین باری که کلاس نویسندگی شرکت کرده بودم، چهارده یا پانزده ساله بودم. هنرجوها بزرگتر از من بودند. قهوه میخوردند. شلوار برمودا میپوشیدند. سیگار میکشیدند و هرکدام یک الگوی خارجی داشتند که عاشق قلم و طرز فکرش بودند.
اما من در آن سن و سال بیرون از خانه مایعات نمیخوردم. ویفر موزی دوست داشتم. به جز مجله رشد و کتاب درسی چیزی نخوانده بودم.

برای اینکه بتوانم نویسندگی را از نزدیک بشناسم، دوباره دنبال کلاس و دوره گشتم.

آبمیوه و بیسکوییتم را گذاشتم کنار دستم و به صورت آنلاین وارد دنیای نوشتن و قصه ها شدم.

خوشحالم که همه چیز فرق کرده است. محدودیت ها از بین رفته و آدمها فراتر از زمان و مکان و طبقه اجتماعی میتوانند دور هم جمع بشوند و آموزش ببینند.

 

آدم یک روز عاشق میشود 

 

من قصه مینوشتم اما راضی نمیشدم. خشم ، ترس ، سرگردانی حمله کردند به سمتم. من هم از ترسشان فرار کردم و درها را کوبیدم تا پناهگاهی پیدا کنم.
یکی از درها باز شد و به من پناه داد. آنجا بود که با محتوا و تبلیغ آشنا شدم.

داستان را هم با خودم به آن طرف در بردم. داستان ، محتوا و تبلیغات ، من را به ثبات رساندند و به من یاد دادند پول نمیتواند محرک تو باشد. تو باید عاشق شغلت باشی. و به این ترتیب من عاشق شدم.

تبلیغات یک اقیانوس بی حد و مرز است و من تنها لیوانی از آن را در اختیار دارم. هر روز تلاش میکنم تا دانش و تخصص ام را در این حوزه بالا ببرم.

در حال حاضر برای سایت های مختلف، صفحه محصول مینویسم. بروشور و تراکت نویسی میکنم. متن فروش مینویسم. تیتر های خوبی هم بلدم بنویسم.

با چند کسب و کار در زمینه صنایع دستی، تریکو بافی، کوچینگ، فروش دوربین های مداربسته و دزدگیر، شرکت طراحی نرم افزار و سایت، دوره آموزش نویسندگی ، همکاری کرده ام و برایشان متن تبلیغات نوشته ام.

شما هم اگر دوست داشته باشید میتوانید به من پیام بدهید تا با دوستانِ جانم؛ تبلیغ و خلاقت و داستان ، به سراغ کسب و کارتان بیاییم و فروشتان را بالا ببریم.